کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

هلو

20 شهریور 93

عزیزم امروز واسه عمو حسین میخوان برن خواستگاری .البته عمو حسین رو نبردن.ما و همه طیبه زود تر از شما رسیدیم.وقتی رسیدی مامانی و عمه ملیحه و طیبه رفته بودن.از صدات که گرفته بود معلوم بود که سرما خوردی.مامانت میگفت مریض شده بود رفته بودین دکتر.کولر گازی روشن بوده تو مطب سرما خوردی. یکم باری کردیم با عروسک.بعد مامانی اینا برگشتن.تو هم سریع پشت اپن قایم شدی که سورپریزشون کنی.خلاصه تب داشتی واسه همین خوابیدی.میخواستید برید پیش عمو عباس یعنی بابای من که دکتره.ولی تو خواب بودی و ماشینتون هم دست بابات بود ماشین مامانتم بنزین نداشت. وقتی بیدار شدی یه نقاشی خوشگل کشیدی.راستی یک عینک دودی هم خریده بودی. این عک...
29 شهريور 1393

16 شهریور تولد امام رضا

                   زائری بارانی ام اقا به دادم میرسی؟                  بی پناهم خسته ام تنها به دادم میرسی؟                   گر چه اهو نیستم اما پر از دلتنگی ام                  ضامن چشمان اهوها به دادم میرسی؟             ...
29 شهريور 1393

خرید پیش دبستانی

دیگه کیمیای ما هم میخواد بره پیش دبستانی.بعد از ظهر ها با مامانش ماشین رو برمیداشتن و میرفتن هر چی مهد و دبستان بود رو میگشتن.از اخر هم تو مهد گل رز ثبت نام کرد.پیش دبستانیش با دبستان نیست.با مهد کودکی هاست.از نوزاد 6 ماهه تا بچه 5 ساله اون جا پیدا میشه.ولی کلاس اینا جداست.یک اتاق بازی بزرگ هم داره پر توپ و لگو اسب های گهواره ای و سرسره.خیلی قشنگه فرمشم مقنعه نداره .بعدا عکساشو میذارم چون الان عکساشو ندارم.اون روز هم که رفت خرید کرد واسه مهدش.کوله پشتی رو خود اموزشگاه میده.یک جامدادی باب اسفنجی هم خریده. 2 تا دفتر یکیش نقاشی یکیش خط دار خط کش و پاک کن و ذره بین که تهش خودکاره چیز بیشتری لازم نداره چند تا کتاب رن...
27 شهريور 1393

13 شهریور 93

سلام. امروز رفتیم خونه مامانی.کیمیاشون هم بودن.اول که اومدیم خودشو زد به خوابه .بعد یک رب یک چیپس که مال کیمیا بود رو برداشتم و گفتم اینو بیاین بخوریم کیمیا که خوابه تا اینو شنید یک جوری وانمد کرد که انگار داره بیدار میشه.چندتا خمیازه ساختگی هم کشید.بعد با هم چیپس خوردیم. خلاصه مامانی با عمه ملیحه و مامان کیمیا رفتن بازای تا چند تا مانتو بخره.ما هم کلی بازی کردیم.یاسمنم کوکوی سیب زمینی واسه شام درست کرد.کیمیا هم لوازم تحریر قبل از اومدن ما با مامانش رفت و از فروشگاه نزدیک خونه مامانی خرید عکساشم تو پست بعدیه. خلاصه خیلی خوش گذشت جاتون خالی.   در حال کشیدن نقاشی با ابرنگ رو تراس ...
22 شهريور 1393

7 شهریور

سلام امروز ظهر رفتیم رستوران.ناهار جوجه بود .کیمیا رو هر کاری کردیم نخورد که نخورد.جوجه دوست نداشت .چون دعوتی هم بود نمیشد غذا رو عوض کرد و چیز دیگه ای سفارش داد.خلاصه برنج خالی خورد.بعد رفتیم خونه مامانی.یکمی بازی کرد ولی من نبودم رفته بودم خونه بابای بابام.ساعتای 4 رفتیم خونه مامانی ما هم.با کیمیا بازی کردم و خودش رو زد به خواب تا باباش از سر کارش بانک اومد.خلاصه افتاب که رفت رو بالکن فرش انداختیم  و نشستیم.شب هم ساعت 9 برگشتیم. داشت مثلا میز ها رو تمیز میکرد که به مامانی کمکی کرده باشه. ...
17 شهريور 1393

6 شهریور عروسی

امروز عروسی پسر عمه بابای کیمیاس.ساعت 7و نیم حاضر شدیم ولی خیلییییییییییییییییی منتظر کیمیاشون موندیم که اونام بیان با هم بریم.اخه بابای کیمیا جایی بوده و تا بذه خونه و حاضر بشه کلی طول کشید.خلاصه کیمیاشون نیومدن و مامانی ادرس باغسرا رو براشون اس ام اس کرد.خلاصه رسیدیم.ولی یکمی دیر شده بود.کیمیاشونم رفتن دنبال عمه طیبه و 10 دقیقه بعد ما رسیدن. اینجا داماد اومده بود و داشت با عروس میرقصید کیمیا هم بالای میز نشسته بود تا بهتر ببینه. اینجا کیمیا با من عکس گرفته بود. هر چی به کیمیا گفتیم برو برقص گفت دوست دارم ولی خجالت میکشم من بدون تو هیچ جا نمیرم نیلوفر.حالا منم که از همه خجالتی تر .    ...
15 شهريور 1393

روز دختر مبارک

        ولادت حضرت معصومه (س) و روز دختر بر شما مبارک    دختری نباش که به مردی نیاز داره دختری باش که مردی به اون نیاز داره و این دو باهم خیلی متفاوتند  . . . روزت مبارک . . . دختران فرشتگانی هستند  از آسمان برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان این روز بر دختران دیروز و مادران امروز مبارک . . . . . . چرا روز دختر داریم ولی روز پسر نداریم؟ چون محض اطلاعتون پسر از وقتی میره نونوایی دیگه مرد میشه ! . . . تو ببین، وحشی چشمان توأم دختر خوب  که چنین بی سر و سامان توأ...
8 شهريور 1393

24 مرداد

یفتلتنیطقبریززرررررررررررررررررررررررررررررر                       این الان مقدمه ای بود که کیمیا نوشتس.24 مرداد ما شب پیش اومدیم و تو ویلا خوابیدیم .همه چیزش حاضر شده ولی کیمیاشون فرداش اومدن.کلی حباب بازی کردیم که خود کیمیا مایع شو درست کرده بود برای ناهار کباب از سر کوچه گرفتیم و خوردیم بعد از ناهار هم رفتیم و چیز هایی که برای عمه طیبه تو لاین فرستاده بودن رو خوندیم و بلال خوردیم.بعد هم رفتیم بالکن طبقه سوم هم شستیم و نشستیم خیلی با صفا بود منظره درخت ها و رودخونه از بالا قشنگ تر هم هست. ساعتای 7 رفتیم لباسامون رو عوض کردی...
8 شهريور 1393

17 مرداد تولد ریحانه جون

امروز ریحانه  یعنی دختر عمو بابای کیمیا تو لد گرفته .البته روز واقعی تولدش 9 مرداد ولی امروز گرفته.5سالش تموم شده و وارد 6 سال شده.کیمیا یک پیراهن خوشگل پوشیده.همون پیراهنی که عمه طیبه برای تولدش خریده. البته هیچ عکسی ندارم ازش همش فیلمه.اولاش کیمیا نشسته بود و هی میگفت خجالت میکشم برقصم ولی یکم که یخش اب شد دیگه نمینشست.میگفت تو چرا نمیرقصی نیلوفر از اخر دیگه تنها کسی که وسط بود کیمیا بود.                           تولدت مبارک            &nb...
6 شهريور 1393

خانواده

اینم چند تا عکس از فامیل ها و خانواده کیمیا جونی. اول از طرف مامانش:مامان زری و بابا رضا مامان بزرگ و بابا بزرگ کیمیا از طرف مامان .1 دایی علی داره که هنوز زن و بچه نداره و 2 تا خاله:خاله فائزه و خاله فهیمه خاله فائزه 15 سالشه و خاله فهیمه 1 پسر 2 ساله به اسم امیر علی داره. حالا از طرف باباش:مامان خجسته و بابایی که مامان بزرگ و بابا بزرگ از طرف باباشن.2 تا عمه داره :عمه طیبه که بزرگ تر و عمه ملیحه.عمه طیبه 1 پسر داره به اسم امیر رضا که صداش میکنیم رضا و عمه ملیحه هم 2 تا دختر به اسمهای یاسمن و نیلوفر.یاسمن 15 سالشه و نیلوفرم که منم 11 سالمه.3 تا عمو داره:عمو علی عمو حسین عمو مهدی.هیچ کدوم زن و بچه ندارن. کیمیا و مامان ...
4 شهريور 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلو می باشد